دانلود فیلم شب فرشتگان-سه دوست جوان با سه شخصیت متفاوت ـ یک شوخ طبع، دیگری جدی و آن یکی معمولی ـ که در مغازه ای کار می کنند در جریان ولگردی‌های‌شان دنبال این هستند که با پیدا کردن دختران پولدار به نان و نوایی برسند. به همین دلیل مجبورند خودشان را آدمهای بالاشهری و توانگری معرفی کنند و وانمود کنند که ثروت زیادی دارند. آنها با سه دختر جوان شیک و باکلاس آشنا می شوند و خودشان را آقایان مهندس جا می زنند. در جریان دعوت دخترها از اینها به خانه‌شان، می فهمیم که پدر یکی از دخترها صاحب همان جایی است که اینها در آن کار می کنند. پس از افشای این واقعیت، این سه تا فرار می کنند. خانواده دخترها که احساس می کنند به آنها توهین شده، رد سه جوان را می گیرند. در جریان این گریز اتفاقاتی پیش می آید که این جوانها متهم به قاچاق مواد مخدر می شوند. پلیس پس از بررسی لازم می فهمد که اینها کاره‌ای نیستند. بی‌گناهی شخصیت های اصلی فیلم در شرایطی است که آنها از کار بی‌کار شده‌اند و نمی دانند که چه باید بکنند. در این میان، دخترها که از پاک‌بودن این جوانها اطمینان پیدا کرده‌اند، دست از دلخوری برمی دارند و ازدواج‌ها سرمی گیرد. (بیشتر…)

دانلود فیلم راننده اجباری-فرهاد (منوچهر وثوق)، که با تاکسی دوستش اکبر آقا انبردست (سیدعلی میری) کار می کند، با دختری به نام پروانه (آرام) آشنا می شود و با او به شمال می رود. پروانه از فرهاد آبستن می شود، و وقتی آن دو قرار ازدواج گذاشته اند سهراب خان (محمدعلی بندانی)، پدر پروانه از فرهاد قول می گیرد که برای سعادت پروانه از او دوری کند تا با نامزد پزشک اش (کامی کسروی) ازدواج کند. از طرف دیگر سهراب به پروانه می گوید که فرهاد او را با گرفتن مبلغی پول ترک کرده است. سهراب پس از به دنیا آمدن فرزند پروانه نوه اش را به فرهاد می سپارد. فرهاد پسرش فرید (آتش) را که معلول است بزرگ می کند. سال ها بعد دختری به نام لیلا (شادی آفرین)، که خواهر نامزد پروانه است، به فرهاد علاقمند می شود. فرهاد و پروانه به واسطه ی فرید یکدیگر را می یابند، و نامزد پروانه متوجه علاقه آن دو به هم می شود. او فرید را مداوا می کند، و سهراب خان فاش می کند که دورکردن فرهاد از پروانه با نقشه ی او بوده است. سرانجام فرهاد با پروانه و فرید زندگی مشترکی را آغاز می کنند. (بیشتر…)

دانلود فیلم ببر کوهستان-منوچهرخان و نامزدش در روستایی با اتومبیل، پیرزنی را مصدوم می کنند و موقع فرار شوهر پیرزن، قنبر، را به قتل می رسانند. مجید و احمد، فرزندان قنبر، برای حیدرخان کار می کنند، و روزی مجید با حیدرخان درگیر می شود و به شهر می گریزد. دوازده سال بعد مجید، که در کاباره ای برای منوچهر کار می کند، در می یابد که منوچهر قاچاقچی جواهر است. مجید و نامزدش زیبا تصمیم به ترک کاباره می گیرند و منوچهر و افرادش با او درگیر می شوند، و با صحنه سازی وانمود می کنند که مجید مرتکب قتل شده است، و به این ترتیب او را وادار می کنند که به همکاری با آنها تن بدهد. اما مجید فردی را که گفته می شود به قتل رسیده در خیابان می بیند و متوجه توطئه می شود. مجید برای گریز از دست تبهکاران به اتفاق نامزد و دوستانش قاسم انترناش و محمودی به زادگاهش می رود؛ اما منوچهر و افرادش آن ها را تعقیب می کنند و درگیری آغاز می شود. مجید به کمک دوستان و برادر همزادش احمد با مهاجمان مقابله می کنند، و مادر مجید فاش می سازد که منوچهر قاتل شوهرش است. منوچهر در دره سقوط می کند و کشته می شود و افرادش دستگیر و تحویل پاسگاه ژاندارمری می شوند. (بیشتر…)